بيست و هشتمين حرف الفباي توركي آزربايجاني U ( او ) مي باشد .
املاء و معاني لغات پُر كاربرد و مصطلح در زبان توركي آزربايجاني كه با حرف U شروع مي شوند در جدول
زير آمده هست :
تقليد آواي سگ و گرگ ، علامت نارضايتي ، حيرت | U | |||||||
نوك ، قله ، رأس ، سر ، انتها | Uc | |||||||
اوج گيرنده ، بلند شونده ، مرتفع شونده | Ucalan | از بلندي ، با صداي بلند ، رسا | Ucadan | بلند ، مرتفع ، والا ، بلند مرتبه ، عظيم ، رفيع | Uca | |||
كنار ، آخرين مرز ، گوشه و كنار ، آخرين حد | Uc-bucaq | ارتفاع ، بلندي ، ارتقاء ، رسائي ، سربلندي ، اعتبار ، ارزش | Ucalıq | بلند قامت ، بلند قد ، دراز،مرتفع | Ucaboy | |||
بالا بردن ، ارتقاء دادن ، برافراشتن ، بلندتر كردن | Ucalandırmaq | |||||||
بالا رفتن ، ارتقاء يافتن ، برافراشته شدن ، بلندتر كردن | Ucalanmaq | |||||||
بيش از پيش بلند و مرتفع شدن ، ارتقاء يافتن | Ucalaşmaq | |||||||
بالا رفتن ، اوج گرفتن ، مرتفع شدن | Ucaldılmaq | |||||||
ارتقاء يافتن ، بلند شدن ، قد برافراشتن ، اعتلاء يافتن ، سربلندشدن ، مشهور شدن | Ucalmaq | |||||||
ارتقاء دادن ، بلندتر كردن ، بالا بردن ، برافراشتن ، اعتلاء بخشيدن | Ucaltmaq | |||||||
از روي ... ، سبب ... ، بخاطر ... | Ucbatından | |||||||
بي انتها ، بي پايان ، بي حد و مرز ، بسيار وسيع | Uc-bucaqsız | |||||||
از غير ، از ديگران ، بدون واسطه ، از كنار ، از دور | Ucdan-qıraqdan | |||||||
بي استثناء ، كلاً ، سراسر ، تكرار ، همگي | Ucdantutma | |||||||
دور دست ، كرانه ، منتهي اليه ، ناحيه و نقاط دور ، دور افتاده | Ucqar | |||||||
داراي نوك تيز و تند ، داراي نوك و لبه تيز و بران | Ucuiti | نوك تيز ، تند و تيز | Ucubiz | سرپوش ، نوك پوش ، لبه پوش ، به طرف نوك | Ucluq | |||
ارزان فروش | Ucuzçu | به ارزاني ، خيلي ارزان ، بصورت كم بهاء | Ucuzca | ارزان ، كم بهاء ، كم ارزش ، كم زحمت ، نامرغوب | Ucuz | |||
ارزان شدن ، كم بهاء شدن | Ucuzlanmaq | |||||||
ارزانتر شدن ، قيمت چيزي پايين آمدن | Ucuzlaşdırılmaq | |||||||
ارزان شده ، كم بهاء شده | Ucuzlaşdırılmış | |||||||
ارزانتر كردن ، كم بهاء كردن ، قيمت جنسي را پايين آوردن | Ucuzlaşdırmaq | |||||||
ارزانتر شدن ، كم بهاء شدن ، كم ارزش شدن | Ucuzlaşmaq | |||||||
بازهم ارزانتر ، پايين قيمت | Ucuzvarı | ارزاني ، وفور | Ucuzluq | ارزانتر ، كم بهاء | Ucuzlu | |||
نوعي گياه ، پروارز كننده ، بالدار ، پرنده ، تيز پرواز ، كفشدوزك | Uçağan | |||||||
رنگ پريده ، بهمن ريزش برف و سنگ و غيره | Uçqun | پرنده ، پرواز كننده ، فرار | Uçar | |||||
گونه گود ، گونه گود افتاده ، گونه هاي رنگ پريده | Uçqunyanaqlı | |||||||
پرواز كردن ، اوج گرفتن ، بال زدن ، ريزش كردن ، افتادن ، فرار كردن ، ناپديدشدن ، رنگ باختن ، بهشت ، جنت | Uçmaq | |||||||
هوانورد ، پرواز كننده ، فرار ، پرنده | Uçucu | |||||||
هوانوردی ، پرواز ، هواپیمائی ، خاصیت فرار بودن گازها | Uçuculuq | |||||||
مخروبه ، خرابه ، ریخته ، خراب شده ، رنگ باخته ، تاول ، تب خال | Uçuq | |||||||
تب خال زدن ، تاول زدن | Uçuqlamaq | |||||||
لرزیدن ، احساس سرما کردن ، لرز داشتن | Uçunmaq | لرزش ، لرز ، هیجان | Uçunma | تاب ، صندلی متحرک، صندلی گهواره ای | Uçuncaq | |||
ریزش کرده ، باقیمانده از مخروبه ، اسباب آلات ویرانه | Uçuntu | |||||||
برای پرواز و هوانوردی مجبور شدن ، تخریب شدن | Uçurdulmaq | |||||||
پرواز ، طرز پرواز ، هوا نوردی ، اوج گیری ، پرش | Uçuş | بادبادک | Uçurtma | |||||
پراندن ، پرواز دادن ، بی اختیار بر زبان راندن ، تخریب کردن ، ویران کردن ، نابود کردن | Uçurtmaq | |||||||
پرواز کردن ، پریدن ، به هوا رفتن ، تخریب شدن ، ویران شدن ، از بین رفتن | Uçurulmaq | |||||||
پرتگاه ، سراشیبی تند ، ورطه ، فاجعه ، خطر | Uçurum | |||||||
دارای پرتگاه ، صخره ، سراشیبی تند ، فاجعه آمیز | Uçurumlu | |||||||
با هم پراز کردن ، دسته جمعی پریدن ، چرخ فلک سوار شدن ، هوا نوردی کردن | Uçuşmaq | |||||||
حیا ، شرم ، درخت معطر عود ، آلت موسیقی ، عود | Ud | |||||||
جرعه ، قورت ، بلع ، برد | Udum | حلق ، گلو ، حلقوم | Udlaq | با حیا ، با شرم | Udanqaç | |||
قورت دادن ، بلعیدن ، در بیان کردن چیزی سختی کشیدن ، گیر کردن | Udqunmaq | |||||||
به کسی بلعاندن ، خوراندن ، واداشتن به قورت دادن | Uddurmaq | |||||||
مردم ساکن آزربایجان که به یکی از زبانهای ابر – قفقاز مکالمه می کنند ، شخص وابسته به این قوم | Udinlər | به زبان ادین | Udincə | |||||
قورت دادن ، بلعیدن ، فرو بردن ، خوردن ، برنده شدن | Udmaq | حلق ، گلو ، حلقوم | Udlaq | |||||
جذب شدن ، بلعیده شدن ، بازنده شدن ، بدست آمدن | Udulmaq | جذب کننده ، برنده ، بلعنده | Uducu | |||||
سود ، فایده ، برد ، جایزه | Uduş | جرعه ، قورت ، بلع ، برد | Udum | |||||
بدون جایزه ، بدون برد و باخت ، بی سود ، بی فایده | Uduşsuz | جایزه دار ، سودآور | Uduşlu | |||||
باخته شدن ، بازنده شدن ، از دست رفتن | Uduzulmaq | باختن ، از دست دادن | Uduzmaq | |||||
بسیار کوچک ، خرد ، ظریف ، کمی ، جزئی | Ufacıq | آخ ، وای ، علامت ، درد | Uf , uff | |||||
کوچکی ، خردی ، ضعیف بودن | Ufaqlıq | کوچک ، ضعیف ، خرد | Ufaq | |||||
کوچک و بی اهمیت ، جزئی ، ضعیف | Ufaq - tufaq | کوچک و بی اهمیت ، جزئی ، ضعیف | Ufaqlıq | |||||
کوچک کردن ، خرد کردن ، کم و جزئی کردن | Ufalatmaq | |||||||
صدای آخ ، وای | Ufultu | آخ وای کردن | Ufuldamaq | |||||
مواجه شدن ، سوق داده شدن ، متمایل شدن ، جهت داده شدن ، روبه رو شدن ، بسوی هدفی و آرزوئی رفتن | Uğramaq | |||||||
مدت طولانی با یک امری مشغول شدن ، سفر کردن ، به گردش رفتن ، درباره چیزی فکر کردن | Uğraşmaq | |||||||
سوق دادن ، مواجه کردن ، رودررو کردن ، دچار کردن | Uğratmaq | |||||||
در راه ، برای ، بخاطر | Uğrunda | |||||||
بوق زدن ، آژیر کشیدن ، شیون کردن ، صدا کردن کبوتر | Uğuldamaq | |||||||
روده بر شدن ، غش کردن ، تسکین یافتن | Uğunmaq | زوزه ، آژیر ، هوهو | Uğultu | |||||
بخت ، برکت ، سعادت ، خیر ، یمن ، شگون ، خوشبختی ، پیروزی ، غلبه ، موفقیت | Uğur | |||||||
موفقیت آمیز ، موفق ، خوشقدم ، کامیاب ، خوشبخت | Uğurlu | |||||||
بد یمن ، بد شگون ، شوم ، بدبخت ، ناکام ، نا مبارک | Uğursuz | |||||||
ناکامی ، بدیمنی ، بدبختی ، شکست ، نا مبارکی ، شومی | Uğursuzluq | |||||||
اهل اکراین | Ukraynalı | به زبان اکراینی | Ukraynaca | آخیش ، آخ جون | Uxay | |||
سرباز یا افسر ارتش تزار | Ulan | خرکچی | Ulqaçı | حیوان باری و سواری ، خر | Ulqa | |||
پارس کردن ، زوزه کشیدن ، عوعو و ناله کردن | Ulamaq | پارس ، عوعو ، زوزه ، ناله | Ulama | |||||
ستاره ، مشهور ، نامی | Ulduz | پارس ، عوعو | Ulartı | |||||
دسته جمعی پارس و عوعو کردن ، زوزه کشیدن ، رسیدن ، دست یافتن ، متصل شدن ، بهم رسیدن ، ملاقات کردن ، وصل شدن | Ulaşmaq | |||||||
ستاره ای ، مانند ستاره | Ulduzu | پرستاره ، ستاره دار | Ulduzlu | |||||
ستاره گونه ، شبیه ستاره ، ستاره مانند | Ulduzaoxşar | |||||||
والا ، بلند مرتبه ، بزرگ ، عظیم ، بزرگتر ، متعالی ، والا مقام | Ulu | |||||||
مردم ، ملت ، جمعیت | Ulus | متعالی بودن ، تعالی ، بزرگی ، والامقامی | Ululuq | |||||
آشی که با آرد تهیه می کنند ، یک نوع خیش چوبی یا آهنی | Umac | |||||||
توقع ، قابل انتظار ، محل انتظار ، مورد انتظار | Umacaq | |||||||
آش تهیه شده با آرد | Umacaşı | |||||||
غمگین شدن، گریه آلود شدن ، اشک آلود شدن | Umaxşamaq | |||||||
امید داشتن ، توقع داشتن ، انتظار داشتن ، چشمداشت و آرزو داشتن | Ummaq | |||||||
محل انتظار و توقع ، مورد انتظار،منبع آرزو و چشمداشت | Umud | مأیوس ، ناامید ، ناکام | Umsuq | |||||
مأیوس کردن ، نا امید و ناکام کردن | Umsundurmaq | |||||||
مأیوس شدن ، نا امید شدن ، ناکام شدن | Umsunmaq | |||||||
مأیوس کردن ، نا امید و ناکام کردن | Umsutmaq | |||||||
انتظار و قهر ، توقع وقهر ، آزردگی ، گله گزاری | Umu – küsü | |||||||
کتف ، شانه ، دوش، کول | Umuz | مورد انتظارو توقع بودن | Umulmaq | |||||
نا امید کردن ، ناکام گذاشتن ، مأیوس کردن ، فریب دادن | Umuzdurmaq | |||||||
درک کردن ، فهمیدن ، دریافتن | Unamaq | آرد ، پودر، غبار | Un | |||||
آغشته به آرد ، آرد دار | unlu | آردکردن ، آرد پاشیدن ، با آرد آغشتن ، آرد زدن | Unlamaq | |||||
چاله آسیا که آرد به آنجا می ریزد ، جای یا قاب آرد در منزل | Unluq | نوعی گیاه | Unluca | |||||
فراموش شدن ، از یاد رفتن ، متروک شدن | Unudulmaq | |||||||
فراموش نشدنی ، از یاد نرفتنی ، بیاد ماندنی | Unudulmaz | |||||||
فراموش شده ، از یاد رفته ، از خاطره محو شده | Unudulmuş | |||||||
فراموش کردن ، از یاد بردن ، متروکه کردن ، از دل و خاطره محو کردن | Unutdurmaq | |||||||
فراموشکاری ، نسیان ، فراموشی | Unutqanlıq | کم حافظه ، فراموشکار ، بی دقت | Unutqan | |||||
خیلی دراز ، بیش از حد دراز و طویل | Upuzun | فراموش کردن ، از یاد بردن، ترک کردن | Unutmaq | |||||
غده دار ، ورم دار | Urlu | غده ، ورم ، بر آمدگی ، گوژ | Ur | |||||
آخرین بسته و چین محصول جالیز ، آخرین بخش میوه و سبزی | Ura | |||||||
خانواده ، قبیله ، طایفه | Uruq | زبان رسمی پاکستان ، اردو | Urdu | |||||
شکل محاوره ای کلمه روس | Urus | |||||||
آرد در نظر گرفته شده برای مالیدن بدست | Urvalıq | آردی که بدست می مالند تا خمیر بدست نچسبد ، پرسم | Urva | |||||
محترم ، عزیز | Urvatlı | احترام ، حرمت ، عزت ، تأثیر اعتبار ، نفوذ | Urvat | |||||
بی حرمت ، بی احترام ، بی ارزش | Urvatsız | |||||||
شعری حماسی که در برابر داماد می خوانند و اطرافیان را برای مبارزه و کشتی دعوت می کنند | Urvayı | |||||||
تنبل ، شل ، سنگین | Usal | عقل ، ادراک ، ادب ، تربیت ، درایت ، هوش | Us | |||||
طاقت فرسا ، ملول کننده ، بیزار کننده ، ذله کننده | Usandırıcı | |||||||
بیزارکردن ، ملول کردن ، خسته و ذله کردن | Usandırmaq | |||||||
بیزار شدن ، ذله شدن ، خسته و ملول شدن ، پریشان شدن | Usanmaq | |||||||
نستوه ، خستگی ناپذیر ، دارای تحمل و طاقت زیاد | Usanmaz | |||||||
نستوه بودن ، خستگی ناپذیری | Usanmazlıq | |||||||
برتر در کار و شغل خود ، مجرب ، استاد | Usta | عاقل ، باهوش ، مؤدب | Uslu | |||||
استاد درجه یک ، سرپرست اساتید | Ustabaşı | |||||||
استاد گونه ، با استادی تمام ، با مهارت کامل | Ustacasına | |||||||
تجربه کسب کردن ، مهارت پیدا کردن ، استاد شدن | Ustalaşmaq | |||||||
مهارت ، تجربه ، برتری ، تکنیک ، علم کار ، استادی | Ustalıq | |||||||
بچه ، کودک ، جوان ، غلام | Uşaq | |||||||
کسی که بیش از حد بچه های خود را دوست دارد | Uşaqcanlı | |||||||
فرزند دوستی | Uşaqcanlılıq | |||||||
بچه کوچک ، طفل | Uşaqcıq | بچگانه ، کودکانه ، بچه گونه | Uşaqcasına | |||||
طفلی ، طفلک ، خطاب نوازش آمیز | Uşaqcığaz | |||||||
کسی که بچه خود را با شیر خود بزرگ می کند ، مادر ، بچه دار | Uşaqəmizdiran | |||||||
ادای بچه ها را در آوردن ، کودکانه رفتار کردن | Uşaqlanmaq | |||||||
رفتار کوکانه پیدا کردن ، مانند بچه ها شدن، بچه شدن | Uşaqlaşmaq | |||||||
بچگی ، ایام کودکی ، طفولیت ، کودکی ، رحم ، بچه دان ، زهدان | Uşaqlıq | بچه دار ، دارای فرزند | Uşaqlı | |||||
مجرای رحم | Uşaqlıqborusu | |||||||
از دوران کودکی ، از ایام طفولیت ، از بچگی | Uşaqlıqdan | |||||||
بچه دوست داشتن ، دوستدار بچه ها | Uşaqsevən | سقط جنین | Uşaqsaldırma | |||||
بچه دوستی ، دوستدار بچه ها بودن | Uşaqsevənlik | |||||||
بی فرزندی | Uşaqsızlıq | بی فرزند ، بی بچه | Uşaqsız | |||||
نوعی کشتی دارای دو ستون و بادبان | Uçqun | |||||||
گیاه ترش مزه که ساقه آنرا بعد از پوست کندن میخورند ، نوعی کشتی دارای دو ستون و بادبان | Uşqun | |||||||
صاحب یا راننده کشتی بادبان دار ، کسی که گیاه ترش مزه را از صحرا و کوه جمع آوری و در شهر و روستا می فروشد | Uşqunçu | |||||||
ترسیدن ، تحدید شدن ،دچار ترس و واهمه شدن ، احتیاط کردن | Uşunmaq | |||||||
شرمگین ، خجالتی، با شرم ، کمرو ، خجل ، آزرم | Utancaq | |||||||
کمروئی ، شرمگین ، با حیائی ، خجالتی بودن | Utancaqlı | |||||||
خجل کردن ، شرمنده کردن ، خجالت دادن | Utandırmaq | |||||||
موجب شرم و حیا ، سبب محجوبیت وکمروئی ، شرم آور | Utanılacaq | |||||||
با بی شرمی ، با بی حیائی ، بدون شرم ، با پرروئی | Utanmadan | |||||||
شرم کردن ، خجل شدن ، خجالت کشیدن ، آزرم داشتن | Utanmaq | |||||||
پررو ، بی شرم ، بی حیاء | Utanmaz | |||||||
با بی شرمی ، با بی حیائی ، با پرروئی | Utanmazcasına | |||||||
بی شرمی ، بی حیائی ، پرروئی | Utanmazlıq | |||||||
موافق ، مناسب ، شبیه | Uyarlı | هشدار ، اخطار | Uyarı | |||||
مناسب ، موافقت ، تشابه ، تطابق ، سازگاری ، هماهنگی | Uyarlıq | |||||||
ناسازگاری ، نا هم آهنگی ، عدم موافقت و مناسبت | Uyarsızlıq | نامناسب،ناسازگار | Uyarsız | |||||
دروغ جعلی ، ساختگی ، تخیلی ، افسانه | Uydurma | ماهواره ، پیک | Uydu | |||||
دروغگو ، چاخان ، خیالباف ، افسانه ساز | Uydurmaçı | |||||||
خیالپردازی ، دروغبافی ، چاخان بازی ، افسانه سازی | Uydurmaçılıq | |||||||
جعل کردن ، از خود در آوردن ، اختراع کردن ، فریب دادن ، گول زدن ، گمراه کردن ، بیهوش کردن ، بخواب بردن ، تطبیق دادن | Uydurmaq | |||||||
جعل شدن ، اختراع شدن ، مناسب و موافق شدن | Uydurulmaq | |||||||
بی خواب | Uyuqsuz | خواب آلود | Uyqulu | خواب | Uyqu | |||
مناسب ، سازگار، موافق ، مشابه ، برازنده | Uyğun | بی خوابی | Uyqusuzluq | |||||
مناسب شدن ، هم آهنگ شدن ، سازگار شدن ، موافق و مطابق شدن | Uyğunlaşdırılmaq | |||||||
مناسب و موافق کردن ، سازگار کردن | Uyğunlaşdırmaq | |||||||
مناسبت ، سازگاری ، تطابق ، تشابه ، برازندگی | uyğunluq | |||||||
نامناسب ، ناجور ، نا هم آهنگ ، ناسازگار | uyğunsuz | |||||||
ناسازگاری ، نا هم آهنگی ، عدم تطابق و تشابه | Uyğunsuzluq | |||||||
ملت تورک ساکن آسیای میانه و تورکستان شرقی ، ایغورها | Uyğur | |||||||
آلت تناسلی جنس مؤنث | Uyluq | به تورکی اویغوری | Uyğurca | |||||
باور کردن ، فریب خوردن ،جلب و جذب شدن ، هم آهنگ شدن ، جور در آمدن ، مطابقت داشتن ، بیهوش شدن ، خوابیدن | Uymaq | |||||||
خوابیده ، غافل ، بی خبر ، بیهوش ، فریب خورده ، باور کرده ، راضی شده ، تطابق کرده ، سازگار ، مناسب ، هم آهنگ شده | Uymuş | |||||||
هم آهنگ کردن ، سازگار کردن ، مونتاژ کردن ، مواد مخدر دادن ، بیهوش کردن ، بی حس کردن | Uyuşdurmaq | |||||||
مواد مخدر ، بیهوش و بی حس کننده | Uyuşdurucu | |||||||
بیهوش و بی حس شدن ، سازگار و مناسب شدن | Uyuşmaq | |||||||
سازگار نشدنی ، هم آهنگ نشدنی ، بیهوشی ناپذیر | Uyuşmaz | |||||||
عدم تفاهم ، ناهم آهنگی ، تضاد ، بیهوشی ناپذیری | Uyuşmazlıq | |||||||
کرختی ، بی حسی ، هم آهنگ ، سازگاری ، تطابق | Uyuşuq | |||||||
بی حسی ، بیهوشی ، سازگاری ، تشابه ، توافق | Uyuşuqluq | |||||||
خواباندن ، بخواب بردن ، آرام کردن | Uyutmaq | |||||||
آخ ، وای ، ابراز درد و رنج ، علامت ناراحتی | Uyu - uyu | |||||||
دراز کشیدن ، راست شدن ، طول کشیدن | Uzadılmaq | |||||||
دور ، کنار ، جدا ، بیگانه ، غیر قابل دسترس ، با فاصله ، بعید ، برکنار ، گوشه ، دور افتاده | Uzaq | |||||||
حداکثر ( زمان ) | Uzaqbaşı | |||||||
از راه دور ، از فاصله دور ، از کنار ، بی واسطه | Uzaqdan – uzağa | |||||||
دور اندیش ، با تدبیر ، دوربین ، با احتیاط | Uzaqgörən | |||||||
دور اندیشی ، دوربینی ، با تدبیری ، آینده نگری | Uzaqgörənlik | |||||||
دور شدن ، فاصله گرفتن ، بیگانه شدن | Uzaqlaşdırılmaq | |||||||
برکنار کردن ، دور کردن ، فاصله انداختن | Uzaqlaşdırmaq | |||||||
دور شدن ، برکنار شدن ، فاصله گرفتن ، جداشدن | Uzaqlaşmaq | |||||||
دوری ، فاصله ، بعیدی ، بیگانگی ، بر کناری | Uzaqlıq | |||||||
فاصله سنج ، مسافت یاب | Uzaqlıqölçən | |||||||
بسیار دور، برکنار ، واقع در نقطه خیلی دور | Uzaq - uzaq | |||||||
دور زن ، سلاح دور زن ، دوربین دار | Uzaqvuran | |||||||
طول داده شدن ، به تأخیر افتادن ، به درازا کشیده شدن ، خوابانده شدن | Uzandırılmaq | |||||||
طول دادن ، کش دادن ، به درازا کشیدن | Uzandırmaq | |||||||
دراز کشیده ، طول کشیده ، دراز شده ، خوابیده | Uzanıqlı | |||||||
دراز کشیدن ، لم دادن ، دراز شدن ، طول کشیدن | Uzanışmaq | |||||||
دراز کشیدن ، طول کشیدن ، به درازا کشیدن ، قد کشیدن ، خوابیدن ، بزرگ شدن ،دراز شدن | Uzanmaq | |||||||
دور کردن ، بعید کردن ، فاصله انداختن | Uzaşdırmaq | |||||||
دور شدن ، بعید شدن ، فاصله گرفتن ، برکنار شدن | Uzaşmaq | |||||||
طول دادن ، کش دادن ، امتداد دادن ، طویلتر کردن ، لفت دادن کلام ،طولانی کردن ، بلند کردن ، به تأخیر انداختن ، خواباندن ، درازتر کردن | Uzatmaq | |||||||
هم آهنگ شدن ، سازگار شدن ، مناسبت پیدا کردن ، مطابق شدن ، مشابه شدن | Uzlaşdırılmaq | |||||||
سازگار کردن ، هم آهنگ کردن ، موافق کردن | Uzlaşdırmaq | |||||||
سازگاری ، تطابق ، هم آهنگی ، مناسبت ، تناسب | Uzlaşma | |||||||
موافق و مناسب شدن ، سازگار و هم آهنگ شدن | Uzlaşmaq | |||||||
دراز پا ، دارای پاهای بلند و دراز | Uzunayaq | دراز ، طویل ، بلند ، ممتد | Uzun | |||||
دارای کاسه سر دراز ، دارای سر پهن و دراز | Uzunbaş | ساق بلند ، دارای ساق و ماهیچه پای بلند و دراز | Uzunbaldır | |||||
گردن دراز | Uzunboğaz | دارای سبیلهای بلند ، دراز | Uzunbığ | |||||
دارای گلو و گردن دراز | Uzunboyun | بلند قامت | Uzunboy | |||||
خیلی درازوبلند | Uzunca | بینی دراز ، ماهی خاویار ، سگ ماهی | Uzunburun | |||||
شاخ دراز ، دارای شاخهای بلند | Uzunbuynuz | |||||||
دارای قامت بلند و ضعیف ، دارای اندام بی ریخت | Uzun-caydaq | |||||||
طول دهی ، کش دهی ، لفت دهی ، وراجی ، پرگوئی | Uzunçuluq | |||||||
دارای امواج طولانی ، موج بلند ( رادیو ) | Uzundalğalı | |||||||
پرحرف ، پر گو ، وراج ، لافزن ، زیاده گو | Uzundanışan | |||||||
نام یکی از آهنگهای رقص ملی آزربایجان | Uzundərə | |||||||
بال دراز،دارای بالهای بلند و دراز | Uzunqanad | دامن دراز ، دارای دامن بلند | Uzunətək | |||||
دارای بازو ودستهای بلند و دراز | Uzunqol | پا دراز ، دارای پاهای بلند و دراز | Uzunqıç | |||||
تنه بلند ، دارای تنه ، اندام و قامت بلند و دراز | Uzungövdəli | |||||||
درازگوش ، دارای گوشهای دراز و بزرگ ، خرگوش ، خر | Uzunqulaq | |||||||
ساق بلند | Uzunqunc | |||||||
دم دراز ، دارای دم بلند و دراز | Uzunquyruq | |||||||
مژه بلند ، دارای مژگان دراز و بلند | Uzunkirpik | |||||||
طول دهنده ، به درازا کشنده ، لفت دهنده | Uzunladıcı | |||||||
طویلتر شدن ، درازتر شدن ، طول کشیدن ، بلندتر شدن | Uzunlaşmaq | |||||||
طولانی تر کردن ، طول دادن ، لفت دادن | Uzunlatmaq | |||||||
گیسو بلند ، دارای موهای بلند و دراز | Uzunsaç | طول ، درازا ، درازی | Uzunluq | |||||
کشیده ، دراز و باریک ، دراز | Uzunsov | ریش بلند ، دارای ریش بلند و دراز | Uzunsaqqal | |||||
طولانی ، اطاله ، پرروبودن | Uzunsürən | دراز و کشیده بودن ، طویل بودن | Uzunsovluq | |||||
به درازا ، از طول | Uzununa | تقریباً دراز ، کشیده ، کمی دراز | Uzuntəhər | |||||
خیلی طولانی ، خیلی بلند ، گسترده ، ، با شرح | Uzun-uzadı | |||||||
مفصل و خیلی زیاد ، بسیار طولانی | Uzun-uzun | |||||||
دراز برگ ، دارای برگهای دراز و باریک | Uzunyapraq |
No comments:
Post a Comment